سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نکته قبل از خوندن :
یحتمل در چند سطر پایین مجبور میشین مُهملات منو بخونید که هنوز نمی دونم قراره چند سطر طول بکشه ، پس از شما دعوت می کنم که وقت شریفتونو تلف نکنید / با تشکر ، مدیریت وبلاگ...
یه تیکه نون بربری از تو سفره برمیدارم ، شکلات صبحونه ای که خریدم رو میذارم روی میز کامپیوتر و درش رو باز می کنم و دلی از عزا در میارم ...
نمی دونم چرا دلم خواد پست جدید بذارم ، هیچ موضوعی هم تو ذهنم نیس ، البته دلم می خواست یه کم غرغر کنم و اسمش رو بذارم : غرغرانه های خردادی !!! ولی طبق یه قانون همیشگی اون چیزی که بالاخره می نویسم با اون چیزی که تو ذهنمه صدو هشتاد درجه فرق داره...
بعد از دوران سَم زدایی و ترک موسیقی ، محتاطانه پوینتر موس رو می برم سمت فولدر موسیقی جات و میرم اون ورایی که میشه رفت ، و play:( زهرا ... تو مثل دریایی بیکرانی بانو ، صفای دلهایی مهربانی مادر ، سرور جان هایی جاودانی ، زهرا !!! بنت حبیب الله، یا مولاتی یا زوجه ولی الله ... دل من شده کودک خانه ی تو ... کودکی که گرفته بهانه ی تو .. بگو از که بپرسم نشانه ی تو ...)
شروع محملات قاطی پاتی و درهم برهم : کاش میشد ساعت های تنهایی رو میزدم جلو ، نمی خوام اینقدر ضعیف جلوه کنم ، ولی کار ازین حرفا گذشته ، درمانای مقطعی که برای خودم در نظر گرفتم گاهی از پا درم می یاره ، بازم خدا پدر و مادر اینترنت پرسرعت رو بیامرزه که ساخته شده برای روزای این چنینی ، چند وقته دیگه کاربر طلایی سپنتا میشم !!! کدووم روزا منظورمه ؟؟؟ همین روزا دیگه ، روزای بالا و پایین زندگی ، روزایی که هیچی نمیشه ، روزای مابین خوشحالی و غم ، روزایی که داری بربری و شکلات صبحانه می خوری و تواشیح گوش میدی !!! روزایی که فرداش جمعه اس ، روزایی که به تعطیلات نزدیکه و باید اندکی از همون غصه ی همیشگی رو نوش جون کنی ... روزایی که یه عالمه احساسات متضاد هجوم آوردن به سمت دل و مغز و اینا و هیچکی نیست باهاش بحرفی ... البته کَسی که کَس باشه !..... حالا لطفا یکی بگه : خب مجبوری پست بذاری؟!!! و من در جواب بگم : خب ! به نظرت الان چی کار کنم ؟ فقط می تونم الان پست بذارم ، چون رسما دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم ، حتی شستن دوتا بشقاب توی ظرفشویی ، یا جمع کردن محتویات کیفم ، یا حتی خوردن یه لیوان چای!!! داری می گی چرا؟؟؟  ...
به قول دوستم ما که دار دنیا همین یه وبلاگ رو داریم و به جونمونم بَستَس ... حالا شما لطف می کنید و قدم رنجه می کنید تشریف می یارین و واقعا لطف می کنید می خونید ، ولی گفتن این نکته خیلی لازمه که وبلاگ من ، مخصوصا وبلاگ من شخصیه و اینا ... یعنی اگه گاهی درد دلانه میشه ، دیگه شده دیگه ... به برزگواری درد دل بشنوید...!!!
چی داشتم می گفتم؟ یهو این بالایی رو یادم افتاد ، گفتم زود بگمش تا یادم نرفته...(اگه دارین فکر می کنین که : آخی بمیرم ، چقدر حالش بده !!! لطف کنید راه درمان رو پیشنهاد کنین)
یه دَردِ دیگه : من بیکارم ، یکی بیاد منو استخدام کنه ، خیلی قابلیت دارمها ... روابط عمومی بالا ، قدرت جمع و جور کردن و ماس مالی ، قابلیت علمی با امکان افزایش در چند جلسه ، توقع کم در مورد حقوق و اینا ، در کل خیلی مورد خوبی هستم برای استخدام ، همه کار هم از دستم برمی یاد ، از پرستاری بچه ی شما تا مدیریت بانک مرکزی :) اِهم اِهم !!!
یه چن تا مشکل دیگه هم دارم که البته اینجا جای گفتنش نیس ....
آخی ، راحت شدم ...
حالا مَردُم می یان اینجا می گن : اوف ، چقدر جلفه این خانومه ره گذر...
بقیه مَردُم هم اول لا نمی فهمن من چی گفتم و بعد می یان غرغر می کنن که من نفهمیدم و اینا و بعدش تو دلشون میگن : ایش! بیکارِ ، علافِ ، بیییب!!!
بقیه مَردُم هم دارای شناخت جدیدی از من میشن و میگن : اینو !!!!(با لحنی که خودتون تصورش می تونین کنین...)
بقیه مَردُم هم دلشون می خواد منو استخدام کنن که عاقبتم به اعتیاد نکشه ولی خودشون وضعیتشون از من بدتره ... بازم دست دلشون درد نکنه ، همین برای ره گذر کافیه ...
چند تا از مَردُم هم دلشون شکلات صبحانه با نون بربری می خواد ولی به روم نمی یارن !
در کل از همه مَردُم به خاطر سعه صدری که در حد لیگ برتر از خودشون نشون دادن و منو خوندن تشکر می کنم... و پیشاپیش خوشحالم که با اسم مستعار اینجا می نویسم وگرنه کلا خیلی آبرو ریزی بود پیش در و همسایه و فامیل که بدونن با چه آدم داغونی رفت و آمد دارن D: بقیه دوستانی هم که میشناسن : شُتُر دیدی؟؟؟؟

پیوست : لینک دانلود تواشیح "مادر" گروه لیله القدر (زهرا ... تو مثل دریایی بیکرانی بانو ، صفای دلهایی مهربانی مادر ، سرور جان هایی جاودانی ، زهرا !!! بنت حبیب الله، یا مولاتی یا زوجه ولی الله ... دل من شده کودک خانه ی تو ... کودکی که گرفته بهانه ی تو .. بگو از که بپرسم نشانه ی تو ...)


+تاریخ پنج شنبه 90/3/12ساعت 8:54 عصر نویسنده ره گذر | نظر